می خواستم یک رنگ باشم با تومن نزدیک قلب تو بودم که بازگردانده شدمتا در ترس، زیباییو در بازجویی و شکنجه، ترس را از دست بدهمشورهایم از کفم رفتندچرا باید نمی رفتندوقتی هرچه که هست و هرچه که بود روزی فرسوده می شودمنبینایی، بویایی، شنوایی، چشاییلامسه ام را از دست دادم:چه بایدشام می کردم تا به تو نزدیک تر...